ساعتدَروگری که رنگ موهایم را میدزددساعتدست ناشستهییبر تن غورهانگورهایی که حسرت شرابشدن راروی کباب میپاشندساعت رهروی سگجانساعتعقربهزاری طراوتآشام رابعه* میگوید به ثانیهگرد رحم نکنمبدزد[...]
بیشتر بخوانید ساعت
بدخشان
همچون قاصدکی که به دست باد میافتد بدخشان سرش را به در و بام شهری میکوبد که با کُتلخوییاش ناآشناست بدخشان با تار جهانشهروندی خودش را دروغ بزرگی بافته است تا مانند سگان دود به تن کابل زیر هر سایه و[...]
بیشتر بخوانید