پارسی زبان دوزخیان؟

در این نبشته می‌خواهم کوتاه سخنی پیرامون کتاب نهایت ارزندهٔ آذرتاش آذرنوش؛ «چالش میان فارسی و عربی: سده های نخست» داشته باشم. خواندن این کتاب را برای هر روان پرسشگر فرض می‌دانم.  این کتاب پهنه های بسیار تاریک و گنگ تاریخ را به بحث گرفته و به پرسش‌های پاسخ گفته است که هویت امروزین ما را پایه های هستی‌اند.  

این کتاب با انگاره‌یی آغاز می شود؛ »آگاهی‌های ما در بارهٔ ایران (ایران نه معنی امروزیش، افزودهٔ من)، ایرانی، ایرانیت و نیز در بارهٔ فراسی‌دری در سده‌های نخست اسلام هنوز مه‌آلود و از هم‌گسیخته است«. سپس پرسش‌های بنیادینی به بحث گرفته می‌شوند که بخش از آنها را اینجا می‌آورم: »جامعهٔ عرب‌نژاد تازی‌زبان چگونه با تودهٔ ایرانیان فارسی‌زبان رابطه برقرار می‌کرد؟ چگونه دسته‌های بی شمار عرب در جامعهٔ ایران تحلیل رفتند؟ چرا زبان عربی با همهٔ توانمندی‌های دینی و ادبی و عملی و سیاسی، نتوانست جای زبان فارسی را بگیرد؟ فارسی کجا بود و پیش از آن که سربرکشد چرا دیرزمانی در تاریکی پایید؟ فارسی کی و کجا به نگارش درآمد و چگونه زبان رسمی ایران شد؟ این زبان نوپا که پشتوانه‌ای بس کهن داشت چگونه می‌توانست زبان نیرومند و مقدس عربی را در کنار خود تحمل کند«؟ 

پرسش‌های فراوانی در این  کتاب ارزنده به بحث گرفته می‌شوند که این نبشته کوتاه مجال آوردن همه را از من می‌گیرد. مگر امید می‌برم که ذهن کاوشگر، تیزبین و پرسشگر جوانان و قلم به دستان گرامی به خوانش این اثر ارزنده بپردازد. بحث در این کتاب بر شیوه ها یورش عرب به فارس و خراسان است و ستمی که عرب‌ها بر تاریخ، زبان و مردم این مرزوبوم روا دیده اند. در مثال های که پسان می‌آورم خواهید خواند که شهرهای خراسان چگونه یکی پی دیگری گشوده می‌شدند، زبان چگونه از میان رفت و زنده شد، مردم خراسان چه واکنشی نشان دادند و سرکشی‌های خراسانیان به چه شیوه هایی سرکوب می‌شده است. 

آذرنوش آورده است که جنگجویان مسلمان فتح شهرها را به دو مقوله منحصر کرده بودند: یا به ضرب شمشیر (الفتح عنوهَ) و یا در پی مذاکره (الفتح صلحآ). فتح شهری به ضرب شمشیر پیامد‌های اندوهباری در پی داشته است؛ »مردم همه اسیر تلقی می‌شدند و گروهی به بردگی می‌رفتند« (آذرنوش، ۱۸-۱۹). آذرنوش به نقل از (بلاذری، ص ۳۹۵، فارسی، ۱۶۱) آورده است، وقتی زادویه مرزبان سرخس تسلیم شد همه چیز را تسلیم کرد و دختران شهر را به کنیزی فرستاد »تنها توانست تن ۱۰۰ نفر را نجات دهد، بقیه، و نیز خود او همه به قتل رسیدند«. و در فتح سیستان توسط ربیع در سال ۳۰ ق با آنکه مردم سیستان بعدآ عرب را از شهر رادند و دروازه‌ها را به روی ایشان بستند »ربیع در طی دونیم سال ولایت توانست ۴۰ هزار برده از سیستان به سرزمین‌های عرب بفرستد« (به قول از بلاذری، ۳۸۶). 

در جایی دیگری به قول از حمید بن زَنجویه (۲۵۱ق)، کتاب اموال (۳۶۹-۳۷۰) می‌آورد که در وقت فتح شهرهای سواد عمر با مردم شرط کرد »که علاوه بر پرداخت جزیه، لازم است که مسلمانان را سه روز مهمان کنند«. این شیوه تقریبآ در تمام ایران بزرگ حکمفرما بوده است. مثال در صلح نامهٔ اصفهان این مهمانی اجباری اینگونه آمده است؛ »تا جزیه می‌دهید در امان اید، نیز برشماست که مسلمانان را راه بنمایید،…، و ایشان را ده شبانه‌روز میزبانی کنید و مرد عرب پیاده را تا یک منزل سوار کنید« (به نقل از ابونعیم، ۴۷/۱). 

این سیاست همخانه سازی عرب و عجم تا دهه های پسین ادامه پیدا می‌کند. از نرشخی روایت می‌شود که وقتی قتیبه برای بار چهارم بخارا را گشود به بهانهٔ مسلمان سازی مردم به اهل بخارا حکم کرد و »یک نیمه از خانه‌های خود را به عرب دادند تا عرب با ایشان باشند و از احوال ایشان باخبر« (اذرنوش، ۲۰-۲۱).  

و اما در خراسان (افغانستان امروزی):‌

چون در خراسان حضور سیاسی فارسیان برجسته‌تر است، جنگ، کشتار و خونریزی‌های جمعی بیشتر و شدیدتر ادامه پیدا می‌کند. وقتی در سال ۹۰ ق، قتیبه بر طالقان یورش می‌برد با مقامت سخت مردم روبرو می‌شود. پس از فتح شهر »گروه بی شماری را به دار آویخت و از این دارها دو صف چهار فرسنگی تشکیل داد« (به نقل از طبری، ۱۲۹۸/۴). و سپس در سال ۹۹ ق، یزید بن مهلب سوگند یاد می‌کند که از مردم گورگان »آنقدر بکشد که جویی از خون به راه افتد، آسیایی را بگرداند و از آن نان بپزد و بخورد. وی همان سال سوگند خود را جامه عمل پوشانید« (به نقل از طبری، ۱۳۲۵/۴). همین بود که عرب‌ها با شورش‌های مردم خراسان روبرو شدند که از آن جمله می توان از به آفرید، ابومسلم خراسانی، سُنباد، استاد سیس، مقنع، بابک و مازیار نام برد. 

رابطه عرب و عجم به ویژه در دورهٔ اموی رابطهٔ غالب و مغلوب است. چنانچه آورده اند پس از خونریزی‌های هول‌انگیز و چیرگی امیران عرب بر شورشیان خراسانی هر مرد عرب احساس مالکیت و فرمانروای داشته‌ است. درست در همین دوره است که دعواهای برتری‌جویانه عرب بر خراسانیان و زبانشان آغاز می‌شود. »اسلام دین عرب است و شکست خوردگان یا باید به دین فرمانروایان درآیند یا جزیه بپردازند، زبان عربی هم اصالت تاریخی دارد و هم زبان خداست و ایرانیان ناچارند آن را بیاموزند. …، مردمان محل باید به خدمتگزاری در این دستگاه بسنده کنند« (آذرنوش، ۲۴-۲۵).  

تازیان و زبان فارسی:

از بحث‌های جناب آذرنوش چنین بر می‌آید که تازیان در آغاز گرایش به آموزش زبان و فرهنگ ایرانی داشته اند و تعداد زیادی از امیران عرب پارسی می دانسته اند. باری‌نمونه وقتی عبدالله بن مرثد خزاعی را که عرب است به جاسوسی به سپاه رقیب می‌فرستند به او می گوید که به زبان محلی سخن گوید تا به عرب بودنش گمان نبرند؛ »مبادا به زبان عربی سخن گویی. اگر پرسیدند از کجایی، بگو از اسیران بامیان« (به نقل از طبری، ۱۲۷۴/۴). و همچنان کودکان عرب پارسی گو بوده اند. جایی دیگری نوادهٔ نصر بن سیار با پدرش مشغول گردش بوده است وقتی چشم پدرش به عناقی می افتد و از پسرش می‌پرسد این چیست؟ پسرش می گوید بز. پدر چنان براشفته می‌شود که فریاد می‌زند »به جایی فرستمت که دیگر بز نشناسی« (یاقوت، ادباء، ۵۰/۱۷). 

مگر وقتی فارسی‌دری پس از دو قرن آشفتگی قد بر می‌کشد و اندک اندک به خط عربی نگارش می یابد، آن نگرانی که مباد فارسی رشد کند و جانشین عربی شود پدید می‌آید. همجاست که تازیان دست به نوشتن حدیث های ساختگی می‌زنند تا رهگیر رشد پارسی‌دری شوند. شدیدترین یورش بر پارسی در روایتی از ابوهریره نقل شده است، »ناخوش ترین سخن نزدیک خداوند، فارسی است. زبان شیطان، زبان خوزی ست و زبان آتش‌نشینان، زبان بخارایی ست و زبان بهشتیان، عربی است« (آذرنوش، ۹۶-۹۷)*. 

روایت‌های دیگر هم وجود دارند که من آوردن همهٔ آنها را لازم نمی‌بینم. با چند نمونهٔ دیگر این بخش را به پایان می‌رسانم. 

۱. سعد بن ابی وقاص چون شنید که گروهی به فارسی سخن می گویند، گفت؛ »چه شده است که مجوسان، پس از آیین حنیف، به خود اجازهٔ فارسی گویی داده اند«. 

۲. از مشهورین ها که از قول حضرت عمر رض آورده اند؛ »هرکس فارسی سخن بگوید، زبانش تباه گردد«.

۳. همچنان روایت دیگری به قول از حضرت عمر؛ »…، هرکس از شما فارسی را نیک بیاموزد، زبانش عیب‌ناک می گردد، و چون عیب‌‌ناک شد نازک می گردد. از فارسی بپرهیزید که موجب تباهی اعراب است« (الاکتفاء بما من مغازی رسول الله، ۳۲۵/۴). 

۴. از تیمیه روایت است؛ »برخی از متاخران می گویند که مردم دوزخ به زبان فارسی پاسخ گویند« (احمد بن عبدالحلیم، کتب و رسایل و فتاوی ابن تیمیه فی العقیده).

سرانجام پیش از آنکه این نوشته را پایان بخشم به واپسین چیزی می‌خواهم اشاره کنم و آن پارسی‌ستیزی دانشمندان و شاعران پارسی‌زبان است. یکی از آنها ابوریحان بیرونی است که می‌گوید؛ »اگر مرا به عربی هجا گویند، دوست‌تر دارم تا به فارسی مدح کنند. جان من بر پایهٔ زبانی سرشته شده است که اگر دانشی را به آن درآورند شگفت می‌نماید. این زبان (فارسی) تنها شایستهٔ روایت‌های خسروانی و داستان‌های شبانه است. روایت‌های این زبان (فارسی) جز حماقت نیست« (آذرنوش، ۱۶۲-۱۶۳). و شاعرانی مانند ثعالبی، باخرزی، عماد اصفهانی نیز بر فارسی تاخته اند. عماد اصفهانی؛ »بنای کار من این است که فارسی نقل نکنم«. زمخشری؛ »سپاس خدایی را که عربی را بر همه فضیلت بخشید…، سپاس خدایی را که مرا از جملهٔ دانشمندان عربیت نهاد و تعصب نسبت به عربی و عربیت را در سرشتم افکند و نخواست که از صف پاک‌ترین یاران عرب جا افتم« (آذرنوش، ۱۷۱-۱۷۵).

سخن را به پایان می‌رسانم. امید به این نامهٔ ارزنده دست یافته بخوانیدش. 

*. ابغض الکلام الی الله الفارسیه، و کلام الشیطان الخوزیه، وکلام اهل النار البخاریه و کلام اهل الجنه الفربیه.

رویکرد: چالش میان فارسی و عربی: سده های نخست/آذرتاش آذرنوش. -تهران: نشر نی، ۱۳۸۵.

خرد چراغدار راهمان باد

غفران بدخشانی
۱۳۹۲ خورشید، ۲۰۱۳ ترسایی

با دیگران قسمت کنید