دیدارم با احمد مسعود؛ جبههٔ مقاومت «ملی» و سردرگمی‌هایش

به گمانم وقت آن فرا رسیده است که روزهٔ سکوت در برابر «جبههٔ مقاومت ملی» را بشکنیم. تعهد من با خودم این بود که در تقابل با «مقاومت» قرار نگیرم. و هنوز هم بر آن عهد استم. نیتم در این نوشته نیز ایستادن در برابر مقاومت نیست. مقاومت جبههٔ مشترک همهٔ ماست، مگر از سوی دیگر خودم را هم در برابر مردم، بویژه نسل جوان، و هم در برابر مقاومت مسوول می‌دانم. از همین‌رو می‌خواهم بحثی‌های را که در دیدارم با احمد مسعود مطرح کرده بودم، یکبار دیگر به گوش همگان برسانم، تا ادای دین و مسوولیت کرده باشم. احمد مسعود جوان با درک، جوان با ادب و شعر دوست، جوان دوراندیش و دوست‌داشتنی است، مگر به گفتهٔ ارستو (ط) «افلاتون را دوست دارم، مگر حقیقت را دوست‌تر». 

زبان مقاومت
در نخستین روزهای شکل گیری مقاومت و جنگ دلیر‌مردان جان‌به‌کف و نترس‌مان در درهٔ تاریخ‌ساز پنجشیر، نوشتم، وقتی ما از نشانی یک فرهنگ و تمدن می‌جنگیم، باید زبان مقاومت‌مان با زبان طالب فرق داشته باشد. تاکیدم بر این بود که رهبری مقاومت مسابقهٔ من‌-از-تو-مسلمانترم با طالب راه نیندازد. وقتی از نشان یک فرهنگ و تمدن به سنگر رفته‌ایم، زبان و کردارمان هم باید بازتاب‌دهندهٔ همان فرهنگ و تمدن باشد. 

مسالهٔ دیگر، دشمنی مقاومت با پاکستان است. بلی پاکستان بر سرزمین ما تاخته است. بلی پاکستان در جنگ پنجشیر حضور داشت. بلی پاکستان از طالب پشتی‌بانی می‌کند. مگر دشمنی افغانستان با پاکستان از کجا آغاز شده است؟ تکرارش اگرچه لازم نیست، همه به روشنی می‌دانیم که ناسیونالیسم اوغانی داوود و عشق یک‌طرفهٔ اوغان اوغانستان به اوغان پاکستان، پاکستان را وادار به دشمنی با اوغانستان کرد. دشمنی افغانستان با پاکستان برخاسته از یک عزم ملی نبوده، بلکه پی‌آمد یک عزم قبیله‌یی‌ست. دیگر تبار‌های افغانستان، ده‌ها وجهٔ مشترک فرهنگی با پاکستان دارند. ما نه دعوای ارضی داریم و نه دعوای مرزی. همانگونه که تاجیک و هزاره و اوزبیک برای گرفتن سمرقند و بخارا و نیشاپور گردن فربه‌ نمی‌کند، برای گرفتن پشاور هم گردن فربه نمی‌کنیم. مرزها اگر تحمیلی‌اند، تمام مرز‌ها تحمیلی‌اند. اگر مقاومت آیینه‌دار آرمان‌های مردم غیر پشتون افغانستان است، مردم غیر پشتون افغانستان هیچ دشمنی با پاکستان و دیگر همسایگان ندارند. خودمان را قربانی جنگ‌های درون‌قبیله‌یی اودرزادگان دو سوی مرز نکنیم. 

ترکیب مقاومت
مقاومت هنوز هم در گروی تاجیکان است. با آنکه در دیدار و گفت‌وگوهایم در نخستین هفته‌های مقاومت با احمد مسعود، پیوسته به نیاز حضور زنان، هزارگان و اوزبیکان تاکید کردم، تمرکز مقاومت پیوسته روی انسجام تاجیک بود و باقی‌مانده است. انجسام تاجیک هم، در عمل، انسجام تاجیک جهادی برآمد. در این مقاومت نه زن تاجیک حضور برجسته‌یی دارد و نه چپ تاجیک. تاجیکان باید بدانند، هزارگان و اوزبیکان نیز، که هیچکدام‌شان به تنهایی به جایی نخواهند رسید، چنانکه در بیست‌سال گذشته تجربه کردیم و دیدیم. سه تباری که تمام گذشتهٔ تاریخی‌ و فرهنگی‌شان مشترک است و همیشه از یک نشان مشخص زخم‌برداشته‌اند و ستم دیده‌اند، راه دیگری جز انسجام ندارند. 

پرچم مقاومت
با آنکه پرچم مقاومت کنونی، در دروهٔ ریاست جمهوری استاد برهان الدین ربانی، پرچم ملی افغانستان بود، همین پرچم در ذهن اکثریت هزارگان تداعی کنندهٔ جنگ داخلی و بیدادی‌ست که تاجیکان و هزاراگان جهادی بر یکدیگر روا دیدند. همان‌سان که به احمد مسعود گفتم، اینجا هم می‌گویم تا به گوش سنگرداران‌مان که مقاومت‌گران اصلی‌اند، برسد. اگر پرچم‌ مقاومت را تغییر نمی‌دهیم، تا دست یافتن به یک پرچم «ملی» یا فراگیر که مورد قبول همگان باشد، دست کم پرچم هزاره و اوزبیک را در کنارش بلند کنیم. حتا اگر هزاره و اوزبیک در سنگر حضور نداشته باشند، به خاطر سرنوشت و درد مشترک، ایشان را شریک سنگر خود بدانیم و بسازیم. 

ساختار دولت
در چند ماه گذشته، در بحث‌های سیاسی و گفت‌وگوهای جوانان هزاره و تاجیک و ازوبیک، دیگر هیچ تعارف و تابوی وجود ندارد. زنان و مردان جوان این سه‌تبار تنها و تنها روی دو راه بیرون‌رفت از بن‌بست کنونی فکر و بحث می‌کنند؛ یا فدارلی یا تجزیه. من مسوولم به گوش جوانان عزیز برسانم که وقتی مقاومت «ساختار غیر متمرکز» می‌گوید منظورش ساختار فدرالی نیست. آنچه مقاومت به آن می‌اندیشد، همان ساختار ناکامی‌ست که در دو دورهٔ غنی و «صدارت» عبدالله تجربه کردیم. مقاومت می‌خواهد نخست با همین شعار «غیر متمرکز» پیروز شود، و پس از «گرفتن قدرت» همه‌پرسی کند و اگر مردم افغانستان خواهان یک ساختار صد در صد فدرالی شدند، به طرف یک دولت فدارلی برود. این را خوب از گوش‌تان بکشید، با آنکه فدرالی یک ساختار غیر متمرکز است، یک ساختار غیر متمرکز فدرالی نیست. 

چرا این واژگان و اصل‌ها مهمند؟
دلیلی که روزهٔ سکوتم را شکستم، تماسم با مقاومتگران جان‌به‌کف و سنگرداران شرف و عزت‌مان در الفبای مقاومت، اندراب، بهسود و پنجشیر است. آنها دیگر به خاطر معاونیت، شهروند دست دوم بودن و ریاست اجرایهٔ فلان‌ کس و به قدرت رسیدن فلان خانواده و رهبرزاده نمی‌جنگند. آنها انگیزهٔ مبارزه‌شان را هنوز هم از همان جملهٔ بی‌مانند فرماندهٔ مسعود می‌گیرند که «عملیات‌شان از برای ادبیات» است. آنها دیگر نمی‌خواهند که پس از پیروزی خون‌شان در چاه‌ بی‌تهٔ قندهار و پکتیا و کنر و هلمند در نبردهای میان‌قبیله‌یی اوغانان ریخته شود. جوان تاجیک که اکنون در سنگر است، و جوان هزاره و اوزبیکی که در کنارش قرار خواهند گرفت، باید بدانند که خون‌شان از برای چه ریخته می‌شود؟ برای جلوگیری از کدام تکرار تاریخی کشته می‌شوند؟

به گفتهٔ بیدل:

«گوش اگر باشد، کتاب و نسخه‌یی در کار نیست 

چشم واکردن، زمین و آسمان فهمیدن است» 

خواسته‌های هزارگان، اوزبیکان و تاجیکان روشنند؛ مقاومت باید برای ملی‌شدنش و برای از دست ندادن حمایت مردمی از تاجیک‌محوری، نرینَگی، مصلحت‌اندیشی و خوش‌باوری‌هایش نسبت به وحدت دروغین ملی دست بکشد. مقاومت باید فاسدانی را که شریک قدرت بودند و در واگذاری افغانستان دست مستقیم داشتند، دوباره نیازماید وگرنه در تقابل مستقیم با مردم قرار خواهد گرفت. روی‌هم‌رفته، اگر تکلیفم‌مان را با خودمان روشن نکنیم، اگر از نشان هویت و تاریخ خودمان بدون تعارف گپ نزیم، اگر چند خط سرخ فرهنگی و سیاسی برای خودمان و اطرافیان‌مان تعریف نکنیم، این فرصت هم از دست خواهد رفت و دوباره پس از یک قتل عام دیگر هزاره و تاجیک و اوزبیک، همان خرکان با همان درکان بر گردهٔ مردم ستم‌دیدهٔ ما سوار خواهند شد. دیگر از چه می‌هراسیم؟ تاریخ باید چند بار تکرار شود؟ دیگر چه چیزی برای از دست دادن داریم؟

نوشته را با گوش‌زدی از استاد واصف باختری پایان می‌بخشم:‌

«…، های مردم، شرم‌مان بادا

اگر یکبار دیگر دست روی دست بگذاریم و بنشینیم

تا هلاکوی دگر از مرزهای دورِ بیگانه

کیفر بومسلم از عباسیان گیرد، …»

خرد چراغدار راهمان باد 

غفران بدخشانی

با دیگران قسمت کنید